اعجاز، ابزاری تبلیغی یا دفاعی؟

ادعای ارتباط با غیب از سوی مدعی نبوت و یا مدعی منصبی ‌الهی امری غیر متعارف است که پذیرش آن بر همگان آسان نیست، حتی اگر گفته‌ها و دستورهای او با فطرت همخوان و بر آن منطبق باشد، به‌ویژه اگر احکام این مدعی، مخالف مصالح و منافع مادی باشد که موضع گرفتن در برابر او کاملاً عادی و عقلایی است؛ چنان‌که در سوره شعرا می‌خوانیم، وقتی حضرت صالح† ادعای نبوت کرد، در پاسخ به او گفتند: «مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بَِایةٍ إِن کنتَ مِنَ الصَّادِقِین‏؛ تو جز بشرى همانند ما نیستى و اگر راست مى‏گویى نشانه [معجزه]اى بیاور»؛ بنابراین مدعی نبوت باید به چیزی متوسل شود که پذیرش این ارتباط غریب را آسان کند و آن معجزه است.

اینک این مسئله مطرح می‌شود که جایگاه معجزه در تبلیغ شریعت چیست؟ آیا از باب تبلیغ است (تا وجودش از همان ابتدا ضروری باشد) یا از باب دفاع است (تا در در برابر منکران، آوردنش ضروری شود) و یا لطفی است از جانب خدا که دامنه‌ای گسترده‌تر از تبلیغ و دفاع دارد (تا بدون ضرورت نیز ارائه شود؛‌ یعنی در فرض نبود آن نیز مردم مکلف به شناخت حق هستند و هیچ گونه بهانه‌ای از آنها پذیرفته نیست؟)

استاد معرفت در بحثی به همین مناسبت، ضرورت اعجاز را از باب دفاع دانسته و نه تبلیغ، و برای این گفته خود به دلایل و شواهدی تمسک جسته[1] است. وی با بیان این که حق خود واضح است، یادآور می‌شود که انسان‌های فهمیده و عموم مردم که فطرتی سالم و ظرفی آماده دارند، هیچ گاه نیازمند معجزه نمی‌باشند و پیامبران با دانشمندان و صاحبان عقل و خرد مشکلی نداشتند و معجزه را برای جاهلان و نادانان و شبهه‌گران می‌آوردند تا حجت را تمام کنند: «وَ یرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک هُوَ الْحَقَّ وَ یهْدِی إِلی‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ[2]؛ کسانی که به ایشان علم داده شده، آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، حق می‌دانند و به راه خداوند عزیز و حمید هدایت می‏کند» و «وَ لِیعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَیؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُم‏[3]؛ و [نیز] هدف این بود که آگاهان بدانند این حقّی است از سوی پروردگارت، و در نتیجه به آن ایمان بیاورند، و دل‌هایشان در برابر آن خاضع گردد».

                 (i)     تحلیل و نقد

این آیات و مانند این‌ها، بر دفاعی بودن صرف معجزه دلالت ندارند و از آنها نمی‌توان فهمید که مخاطبان به واسطه پی بردن به اعجاز قرآن ‌ایمان آورده‌اند یا صرف آگاهی از مفاهیم و قرائن موجب ‌ایمان آنها شده است. براستی آیا کسی که مثلاً متدین به دین مسیح† است، می‌تواند با صرف آگاهی از تعالیم و پیشینه، به ادعای نبوت کسی ‌ایمان آورد و دست از وظایف آیینی خود بردارد؟ بی‌تردید افراد خردمند و متدین به آیینی خاص بدون حجت از آیین خود روی نمی‌گردانند، به‌ویژه اگر آیین جدید مخالفت‌هایی آشکار با آیین آنها داشته باشد و اساساً مطالبه دلیل مقتضای عقل و خرد آنهاست. بله، اگر نشانه‌های منقول از پیامبر آیین خود در مورد پیامبر بعد بر مدعی نبوت تطبیق و احوال او بر صداقتش دلالت کند، حجت تمام بوده و باید به او اطمینان و اعتماد کنند.

بنابراین با توجه به آنچه در تعریف اعجاز و تبیین دامنه آن بیان شد، تنها چیزی که می‌توان بدان اذعان کرد این است که ضرورت معجزه نسبت به مخاطبان نسبی است؛ بسیاری از معجزات که مخاطبان آنها بدون دلیل آشکار سر تسلیم فرود نمی‌آوردند، تبلیغی است، ولی برخی معجزات که برای تقویت ‌ایمان برخی مخاطبان ارائه می‌شده، از باب لطف بوده است. این گونه مخاطبان صحت و حقانیت ادعای مدعی منصب ‌الهی را از راهی دیگر مانند صحه گذاشتن پیامبر و یا امامی که پیش از او بوده، درمی‌یابند؛ ازاین‌رو ضرورت وجود معجزه نسبت به آنها منتفی خواهد بود و آوردن هرگونه معجزه در این فرض ناشی از لطف پروردگار برای تقویت باور آنهاست.[4]

اما ارائه معجزه برای برخی لجوجان و مغرضان ضرورتی دفاعی داشته و به نظر می‌رسد که بتوان این سخن را با شواهد قرآنی تأیید کرد. قرآن مجید در آیات ابتدایی سوره نمل جریان آمدن حضرت موسی† به کوه طور و تفضل بدون مقدمه معجزات به وی به روشنی یادآور شده است: «إِذْ قالَ مُوسی‏ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکمْ تَصْطَلُونَ. فَلَمَّا جاءَها نُودِی أَنْ بُورِک مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. یا مُوسی‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ، وَ أَلْقِ عَصاک، فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کأنّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یعَقِّبْ؛ یا مُوسی‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یخافُ لَدَی الْمُرْسَلُونَ، إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ، وَ أَدْخِلْ یدَک فِی جَیبِک تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلی‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ»[5]. نیز بنگرید به آیات 105و 106 از سوره اعراف.

این آیات از در اختیار گذاشتن معجزاتی سخن می‌گوید که قرار است در برابر لجوجان و مغرضان ارائه شود؛ چنان‌که از فقره پایانی آیه 12 می‌توان این نکته را برداشت کرد.

بر بیان فوق می‌افزاییم که پیامبر اکرمˆ نیز از همان ابتدا و پیش از علنی کردن تبلیغ، برخی آیات قرآن را در اختیار داشت و مردم از همان ابتدا در برابر آیات روح‌بخش قرآن که توأم با اعجاز بود، قرار ‌گرفتند؛ ازاین‌رو نمی‌توان حتی امثال سلمان و ابو‌ذر و مقداد را بی‌نیاز از معجزه دانست[6]، به‌ویژه ابو‌ذر[7] و سلمان[8] که اسلام آوردن آنها کاملاً عکس سخن استاد را گزارش می‌کند.

البته جمع موارد سه گانه نیز ممکن است؛ بدین معنا که معجزه از باب تبلیغ و لطف، برای تبلیغ سریع‌تر و بهتر شریعت، و در ادامه برای تقویت و تعمیق اعتقاد مخاطبان ارائه می‌شود، در حالی که بدون معجزه هم حجت تمام و تکلیف بر قرار است (در مواردی که ادعای مدعی از راه‌های دیگر اثبات شود[9]) و در موارد خاص و در برابر لجاجت و انکار، از باب دفاع ارائه می‌گردد.

 



[1]. التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج4، ص28ـ29. علامه طباطبایی نیز این قول را از دیگران نقل کرده است، بدون این‌که درباره آن به صراحت اعلان نظر کند: «اصلا معارفى که انبیا آورده‌اند، تمام بر طبق برهان‌هایى روشن و واضح است، و این براهین هر عالم و بصیرى را از معجزه بى نیاز مى‏کند، و به همین جهت بعضى گفته‌اند اصلا معجزه براى قانع کردن عوام الناس است، چون عقلشان قاصر است از این‌که حقایق و معارف عقلى را درک کنند، به خلاف خاصه مردم، که در پذیرفتن معارف آسمانى هیچ نیازی به معجزه ندارند.» (تفسیر المیزان، طباطبایی، ج1، ص130).

[2]. سبأ، 6.

[3]. حج، 54.

[4]. ممکن است در این فرض معجزه «کرامت» نامیده شود، لیکن‌ ـ چنان‌که در بحث تحدی گفته خواهد شد‌ ـ به باور نویسنده عنوان معجزه شامل این مصادیق نیز هست.

[5]. نمل، 7ـ12. «[یاد کن‏] هنگامى را که موسى به خانواده‏اش گفت: به راستى من آتشى را از دور دیدم، به زودى خبرى از آن براى شما مى‏آورم، یا از آن شعله‏اى برگرفته، به شما مى‏رسانم تا خود را گرم کنید. پس هنگامى که نزد آن آمد، ندا رسید که: پر برکت باد آن کسی که در آتش و آن‌که پیرامون آن است، و منزّه و پاک است خدا که پروردگار جهانیان است. اى موسى! یقیناً منم خداى تواناى شکست‏ ناپذیر و حکیم، و عصایت را بیفکن. پس وقتى آن را دید که به سرعت حرکت مى‏کند، گویا مارى باریک و تیزرو است، پشت‏کنان رو به فرار گذاشت و به پشت برنگشت. [ندا رسید:] اى موسى! نترس که پیامبران نزد من نمى‏ترسند، [ولی دیگران باید بترسند]، مگر کسى که ستم کند، ولى زمانى که پس از بدى نیکى [که ایمان و کار شایسته است‏] را جایگزین آن نماید [از عذاب من در امان است و نباید بترسد] زیرا من بسیار آمرزنده و مهربانم، و دستت را در گریبانت کن تا بدون هیچ عیبى سفید و درخشان بیرون آید، [با این دو معجزه که در ضمن‏] نُه معجزه است، به سوى فرعون و قومش [برو] که قطعاً آنان گروهى نافرمانند.»

[6]. «و لم‌یشهَدِ التاریخُ أنَّ نُبهاءَ الامم طالبوا أنبیاءَهم البرهانَ علی صحة دعواهم کسلمان و أبی‌ذر و المقداد؛ نعم کانت السَفَلة الأدناس هم الذین عارضوا رسلَهم و طلبوا منهم البینات ...» (التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج4، ص29)

    نقد و نظر: آیا با عدم شهادت تاریخ درباره چنین مطلب ساده‌ای که هیچ‌گاه به یک "مسئله" تبدیل نشده است، می‌توان این کلی را نتیجه گرفت؟ آیا لزوما می‌توان شهادت تاریخ را در همه مسائل یافت یا تنها معدودی از مسائل در تاریخ منعکس شده است؟ بماند که تاریخ دست‌کم در مورد برخی از آنها گزارشی بر مطالبه داده است که در ادامه بیان خواهد شد.

[7]. ر.ک: أسد الغابة، ابن‌اثیر، ج‏5، ص100. ابن‌اثیر روایت مى‏کند که چون خبر بعثت پیامبر در قبیله «غفار» به ابوذر رسید، به برادرش گفت: برو به این دره (شهر مکه) و از این مرد که مى‏گوید پیغمبر است و از آسمان به وى وحی مى‏رسد، خبر بگیر و سخنش را بشنو و بازگرد و به من گزارش بده. برادر ابوذر به مکه آمد و سخنان پیغمبر را شنید؛ سپس نزد ابوذر بازگشت و گفت: او را دیدم که مردم را به مکارم اخلاق و خصال نیکو سفارش مى‏کند و سخنانى مى‏گوید که شعر و پندار نیست. ابوذرگفت: سخنی نگفتى که مرا قانع سازد. سپس خود بار سفر بست و روانه مکه شد و به مسجدالحرام درآمد و خواست پیامبر را ببیند، ولى او را نمى‏شناخت و نمى‏خواست از قریش سراغ حضرت را بگیرد تا این‌که پاسى از شب گذشت و ابوذر در همان جا خوابید. در آن لحظه على† از کنار او گذشت و متوجه شد که وى مردى غریب است. ابوذر نیز چون على† را دید، برخاست و بدون این‌که از هم چیزی بپرسند، به دنبال او رفت. فرداى آن روز باز ابوذر به مسجد الحرام آمد، تمام روز را در مسجد گذرانید، ولى پیغمبر را ندید تا این‌که شب شد و ابوذر دوباره رفت و خوابید. باز على† از کنار او گذشت. او به خود گفت: وقت آن نرسیده است که معلوم شود خانه این مرد کجاست؟ سپس على† ابوذر را بیدار کرد و با خود برد بدون این‌که چیزى از هم بپرسند. روز سوم نیز همین واقعه تکرار شد و چون على† او را بیدار کرد و از وى پرسید: آیا به من نمى‏گویى که براى چه به مکه آمده‌اى؟ ابوذر گفت: با من پیمان مى‏بندى که مرا راهنمایى کنى؟ على† گفت: آرى. ابوذر پرسید: این مرد کیست و چه مى‏گوید؟ على† فرمود: او پیامبر و فرستاده خداست. فردا صبح با من بیا تا تو را نزد او ببرم؛ زیرا من چیزى دیدم که مى‏ترسم قریش زیانى بر تو وارد سازند. فردا صبح على† از جلو و ابوذر با احتیاط به دنبال او مى‏رفت تا به حضور پیامبرˆ رسیدند. ابوذر پس از شنیدن سخنان پیامبر اکرمˆ اسلام آورد (فسمع من قوله، و أسلم مکانه‏) و با حضرت بیعت کرد که «هیچ‌گاه از یاد خدا غافل نماند و سخنى جز به حق نگوید، هرچند تلخ باشد» ....

    نقد و نظر: از این گزارش نمی‌توان نتیجه گرفت که معجزه در اسلام ابوذر دخالت نداشته است. رویه پیامبر اکرمˆ این بود که معارف اسلام را با زبان قرآن به مخاطبان ارائه می‌کرد و مخاطب فهیم تعالیم و بیان فرابشری آن را یکجا درک می‌کرد و ازاین‌رو بود که در همان مجلس نخست اسلام آورد، و اگر غیر از این بود، ابوذر می‌بایست از پیشینه او نیز تحقیق کند و در همان مجلس‌ایمان نیاورد.

اسلام آوردن ابوذر به گونه دیگر نیز نقل شده که آن نیز با نظر استاد مخالف است: «و عن أبی علی الأشعری عن محمد‌‌بن‌عبدالجبار عن عبداللّه‌‌بن‌محمد عن سلمة اللؤلؤی عن رجل عن أبی عبداللّه† فی حدیث سبب إسلام أبی ذر قال: إن أبا ذر کان فی بطن مر یرعى غنما له، فأتى ذئب عن یمین غنمه فهش بعصاه على الذئب، فجاء الذئب عن شماله فهش علیه ابوذر، ثم قال له ابوذر: ما رأیت ذئبا أخبث منک و لا شرا! فقال له الذئب: شر و اللّه منی أهل مکة بعث اللّه إلیهم نبیا فکذبوه و شتموه! فوقع فی أذن أبی ذر فقال لامرأته: هلمی مزودی و إداوتی و عصای، ثم خرج على رجلیه یرید مکة لیعلم خبر الذئب و ما أتاه به حتى بلغ مکة، ... فدفعنی إلى بیت فیه علی† فسلمت و جلست، فقال: ما حاجتک؟ قلت: هذا النبی المبعوث فیکم، فقال: و ما حاجتک إلیه؟ قلت: أؤمن به و أصدقه و أعرض علیه نفسی و لا یأمرنی بشی‏ء إلا أطعته، فقال: تشهد أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول‏ اللّه؛ قال: فشهدت ....» (اثبات الهداة، عاملی، ج‏1، ص263) و رواه الصدوق فی الأمالی عن أبیه و محمد‌‌بن‌الحسن و جعفر‌‌بن‌محمد‌‌بن‌مسرور عن الحسین‌‌بن‌محمد‌‌بن‌عامر عن عمه عبداللّه‌‌بن‌عامر عن محمد‌‌بن‌أبی عمیر عن مرازم‌‌بن‌حکیم عن أبی بصیر عن الصادق† نحوه (نیز ر.ک: روضه کافی، کلینی، ج2، ص122؛ مناقب، ج1، ص99؛ امالی، شیخ صدوق، ص287). این روایت با روایت پیشین قابل جمع است و به بیانی می‌توان آن را معجزه‌ای برای پیامبر اکرم… قلمداد کرد.

[8]. به نقل دیاربکری در کتاب تاریخ الخمیس (ج1، ص351)، سلمان فارسی در سال اول هجرت به آیین اسلام گروید. او در جستجوی دین حق از شهر و دیار خود هجرت کرد و در این راه مشقت‌های فراوان و دشواری‌های بزرگی را تحمل کرد تاآنجاکه به بردگی گرفته شد. اما خدا بر او منت نهاد و مسیر کشف حق را برای او فراهم کرد. داستان چگونگی رسیدن سلمان به مدینه و جریاناتی که پیش از آن برایش روی داد، طولانی و تا حدودی مورد اختلاف است. اما اجمالا روشن است که او به مکه یا وادی القری برده شد و سپس به مدینه رفت. وی در آنجا برده یهودیان بود تا این‌که در سال اول هجری ایمان آورد. سلمان شنیده بود که پیامبری ظهور خواهد کرد که صدقه نمی‌خورد، از هدیه استفاده می‌کند و بین دو کتفش مهر نبوت قرار دارد؛ ازاین‌رو هنگامی که در منطقه قبا ـ نزدیک مدینه ـ با پیامبر اکرم… روبه‌رو شد، به نیت صدقه به آن حضرت خرما تقدیم کرد. حضرت فرمود یارانش آن را خوردند اما خود از آن نخورد. سلمان بار دیگر پیامبر را در مدینه می‌بیند و این بار به نیت هدیه خرما تقدیم می‌کند. حضرت از آن تناول می‌کنند و به این ترتیب دو نشانه از نشانه‌های نبوت ظاهر می‌شود. بار سوم او را در بقیع الغرقد در حالی که در تشییع جنازه‌ یکی از یارانش شرکت کرده بود، می‌بیند. پشت سر او حرکت می‌کند تا در فرصت مناسب مهر نبوت را ببیند و البته این توفیق نصیب او می‌شود و با دیدن نشانه سوم اشک شوق در چشمان سلمان جمع می‌شود و همان جا به دین مبین اسلام مشرف می‌شود و داستان خود را برای پیامبر اکرم… باز می‌گوید. طبق این رخداد که بسیاری آن را نقل کرده‌اند (مانند: الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن‌حجر عسقلانی، ج2، ص62؛ قاموس الرجال، ج4؛ و... برای آگاهی بیشتر ر.ک‌: سلمان فارسی، مرتضی عاملی، ص35ـ36) سلمان با تکیه بر دانش خود و با آزمون دقیق توانست به حق نزدیک شود و صرفا به شنیدن گفته‌های پیامبر اکرم… و رؤیت احوال او بسنده نکرد.

[9]. راه‌های یاد شده عبارت‌اند از: تصدیق پیامبر قبل و تصریح به نبوت او، و جمع قرائن و شواهدی که به ضرورت بر صدق مدعی دلالت کند (ر.ک: الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، سبحانی، ج3، ص228).